Wednesday, June 24, 2009

از ميان خبرها - تصوير يکی از اغتشاشگران



اغتشاشگر، آشوبگر، خسارت زننده به اموال عمومی، مزدور بيگانه، فريب خورده از صهيونيسم بين الملل، ضايع کننده بيت المال، عامل انگليس، پول گرفته از عناصر معلوم الحال، خائن، ضد ولايت فقيه، منافق، محارب، کافر، بد! پفيوس! ديوس!





رای من کو؟

دخترکی دستبند سبز رنگش را از کيف کوچک آرايشش در آورد و دستش کرد و به جمع ما که در يک فرعی حرکت می کرديم پيوست. چند بار شعار مرگ بر ديکتاتور سر داد ولی جمع او را دعوت به سکوت کرد. کمی جلوتر قرار بود به مسير اصلی جمعيت ملحق شويم ولی راه جمعيتِ نه چندان پر تعداد ما بوسيله ی يک اسکادران موتور سوار سياه پوش باتوم به دست بريده شد و با حمله ی آنها همه شروع به فرار کردند.
موفق به فرار شدم و مورد مهرورزی قرار نگرفتم، اما تصويری که از آن روز خوب يادم مانده زمانی ست که آن دختر در حين فرار دستبند سبز را از دستش درآورد و به جوی آب انداخت



Tuesday, June 23, 2009

سی خرداد 88 پشت پنجره ی يک کودک

آن شنبه ی سياه 30 خرداد اين گفتگو را ميان دختر پنج ساله ای با مادرش شنيدم که از پنجره کوچه را نگاه می کردند:

دختر: مامان! مگه مردم چيکار کردن که دارن کتک می خورن؟

مادر: شلوغ کردن مامان

دختر: مامان تو هم که دروغ می گی. اينا چون به موسوی رای دادن دارن کتک می خورن؟

مادر: سسس! ساکت شو بچه

Monday, June 08, 2009

چند نفس پيش از پرتگاه. سقوط يا ترمز

لحظاتی نفس گير را می گذرانيم. شايد نه آنها که با پرچمکها و نوارهای سبز موسوی و نه آنها که با عکسهای کريه احمدی نژاد و پرچمهای مثله شده ی ايران، شادمانانه در خيابانها بوق می زنند، ندانند بسوی چه آوردگاه تاريخی پيش می روند. پرتگاهی بسوی استبداد مطلقه و سرکوب و خفقان و دروغ يا فرصتی و تنفسی برای باز آزمودن يک تجربه و جلوگيری از سقوط محتوم.

بيشتر آنها که چهار سال پيش در آزمونی آسانتر، اشتباهی تاريخی کردند و با تصور اينکه قهر با صندوقهای رای تغييری رو به جلو در وضع موجود خواهد داد يا اسکندری يا سيوشانسی را در خواهد رساند، امروز پشيمان و خجل بسوی آزمونی دشوارتر و مرگبارتر می روند. گوشمان هنوز از آن مباحث روشنفکرنمايان در رنج است. دوستانی که بدون شناخت و درک درست توده ها، گويا کشف بزرگی کرده بودند و متوجه شده بودند که اين قانون اساسی ايراد دارد و از دل آن آزادی بيرون نمی آيد! اما فراموش کرده بودند که اين مسئله، مسئله ی عوام نيست. از ياد برده بودند که تفاوت اصلاحات و انقلاب چيست. نمی دانستند که قهر با صندوق، می تواند طومار همين مختصر جمهوريت و منفذ حکومت را در هم پيچد.

جمهوريتی که در اين چهار سال به سختی زير ضرب رفت و به لطف بعضی تضادهای درونی کانونهای قدرت بجا ماند، اما هيچ تضمينی نيست که در پس اين واپسين روزها و با وقايع رخداده ی اخير چيزی از آن بجا ماند.

متحجران در اين روزها نشان داده اند که به هر قيمتی که شده می خواهند بر اريکه باقی بمانند. با عوامفريبی و قربانی کردن هر چيز ممکن. روزهای سياهی در پيش است. روزهای سياهتری در پيش است. تنها روزنه ی اميد خالی نکردن خيابانها و صندوقهاست از آراء سبز. گويا شيخ اصلاحات خطر را بدرستی درک نمی کند که هنوز در ميدان مانده. با همه ی وجود اميدوارم در روزهای واپسين او با کنار رفتن به نفع موسوی جلوی شکستن آراء اصلاح طلبان را بگيرد که اين تنها راه بقاست.

در اين لحظات مسئله مسئله ی بقاست. پس به موسوی رای می دهم. نه برای اينکه به او اعتقاد دارم. نه برای اينکه دهه ی شصت را از ياد برده ام. نه برای اينکه به قانون اساسی اعتقاد دارم. برای اينکه بمانم.