Friday, March 09, 2007

مانيفست سولاخی - واقعيت و پنجره

و به دام پنجره افتاديم. اين ميعادگاه ديرين، اين قاب روياها، اين وزنه ی سنگين اندوه و تنهايی، اين سکوی پرتاب به آنسو. قرار بوده تنها نور داخل خانه بريزد و هوای تازه، پيش از آنکه تعريف جهانی ديگر شود.
براستی اين پنجره چيست که فروغ می خواست از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرد و شاملو در چارچوب شکسته ی آن که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه می گرفت، می گريست؟


پنجره تنها مدخل واقعيت است. اگر پنجره تلخ است، تلخيش را از واقعيت وام می گيرد. و چون حقيقت را اينسو شکل می دهيم، پنجره می شود حد فاصل حقيقت و واقعيت. پنجره مرز خودی و غير خودی ست. حال اگر حقيقت را شکل ديگری از واقعيت بشماريم، يعنی شکل خودی شده ی آن، اين نابکار هر واقعيت را دوپاره می کند. واقعيت اينسو و واقعيت آنسو. عنکبوتها خوب اينرا می دانند که هميشه اينسوی پنجره تار می تنند. اينسوی پنجره جای تنيدن است و آنسو واقعيت جاری که تلخ است.


برف، اينسوی پنجره و کنار شومينه دانه های سپيد و زيبايی ست که نرم فرود می آيد و ديوارها و خانه ها را در آغوش می گيرد. به روياها پر و بال می دهد و خوابی لطيف مژده می دهد. کوچه را در سکوت و زيبايی خيره کننده فرو می برد. درختان را بلور آجين می کند. سانتیمانتال است. ولی آنسوی پنجره واقعيتی سرد و لرزاننده است که عبور را دشوار می کند و دستها را سر می کند. چشمهايی را اشک می اندازد و جانهايی را می گيرد. آنکه داعيه ی برف دوستی دارد، کدام برف را دوست دارد؟ برف اينسو يا برف آنسو؟ برف ولی آنسوست.


و اين پنجره ی انتزاعی که اينجا دستمايه ی ما شد، واقعيت برف را دوپاره کرد. ما بيشتر وقتها پنجره را با خودمان حمل می کنيم و در واقع با واقعيت اينسوی پنجره سر و کار داريم.
بيشتر تئوريهای زيبا ولی ناکارآمد اينسوی پنجره و کنار کرسی گرم صادر می شود.


سولاخی، پنجره هم نيست حتا. نسخه ی کمينه و شبيه سازی کارکرد آن است. و ما با علم به سرد بودن آنسو، به سبک و سياق عنکبوت اينسو را بر می گزينيم و می تنيم...

اين مطلب عنوان پنجره و واقعيت را داشت، اما پس از نگارش عنوان مانيفست سولاخی را برای آن مناسبتر يافتم!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home