Sunday, August 29, 2010

از ديوارنويسيهای يک ديوانه - به بی اعتقاديت اعتقاد داشته باش

راز بقا و انسجام ذهن، اعتقاد است. اگر بی اعتقادی، به بی اعتقاديت اعتقاد داشته باش

Friday, January 29, 2010

نقطه ی آبی کم فروغ

کارل ادوارد ساگان اخترشناس و فيزيکدان آمريکايی در بخشی از کتابی به نام نقطه ی آبی کم فروغ عکس زير را که ناسا به تشويق او منتشر کرده، آورده است. اين عکس از سفينه وويجر يک و از فاصله شش بيليون کيلومتری گرفته شده و زمين را بصورت نقطه ای کم فروغ در فضا نشان می دهد. کارل ساگان در اين کتاب و با اشاره به همين عکس مطلب زير را می نويسد که ای کاش حاکمان نادان خونريز می ديدند و می خواندند:




دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است.
هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ی ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است.
به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود.
سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات بله٬ استقرار هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم..

Sunday, January 17, 2010

از مطالب ديگران - چه نبايد کرد

مطلب زير تحت عنوان "سبزها، چه نبايد کرد" به قلم ابراهيم نبوی از سايت راه سبز انتخاب شده. نظر به آنکه نگارنده ی سولاخی، اين مطلب را اشاره ای دقيق به بايدها و نبايدهای اکنون و چراغی فراراه جنبش سبز برای عبور از توفان سهمناک وقايع می بيند، مطلب عينا اينجا نقل می گردد:


هیچ سرنوشت محتومی وجود ندارد، که بگوئی حتما پیروز خواهیم شد یا هیچ راهی برای پیروزی وجود ندارد. آنچه با اطمینان می توان گفت این است که همه چیز به تلاش و کوشش و خردمندی ما و به رفتار طرف مقابل وابسته است. امر محتومی وجود ندارد که به اطمینان آن بتوانیم از پیش خود را برنده بازی یا بازنده آن فرض کنیم. اما می دانم و می توانم بگویم که برای اکنون جنبش سبز چه نباید کرد و کدام راهها را نباید رفت.


اول، اینکه ما بی شماریم و این بی شمار بودن از نظر منطقی حقی را به ما می دهد، از نظر معادله قدرت موضوع مهمی نیست، چه کسی اثبات می کند که حق همیشه پیروز است؟ و مردم همواره به آنچه حق شان است می رسند؟ حداقل نگاهی به وضع سیاسی انسان در بخش اعظم جهان نشان می دهد که دیکتاتوری و پایمال شدن حق ملت ها یک موضوع واقعا موجود است. آنچه مهم است این است که این جمع بی شمار باید تبدیل به قدرت شوند، هزار نویسنده به یک رسانه قدرتمند، هزار ایرانی مهاجر به یک تشکیلات ایرانی قدرتمند، ده هزار دانشجوی دانشگاه به یک تشکل فعال دانشجویی، اولین کاری که نباید کرد تک روی و جدا شدن از جمع و به تنهایی کار کردن است. وقتی که برای تشکیلات می گذاریم، معمولا و ظاهرا وقتی است که باطل تلقی می شود، اما عملا چنین نیست، ما ایرانیان به دلایل مختلف و بخصوص در این موقعیت تاریخی به اندازه کافی تحت فشار حکومتی هستیم که مهم ترین تلاش اش تشکیلاتی نشدن جنبش سبز است. ما باید دست های همدیگر را بگیریم، این همراهی و همدستی راز بزرگ پیروزی ما خواهد بود.


دوم، تضاد اصلی ما و حکومت، بر سر دموکراسی خواهی و دیکتاتوری است، کسانی که می خواهند به دموکراسی برسند، در یک سو قرار دارند و کسانی که می خواهند حکومت استبدادی موجود ادامه یابد، در سوی دیگر هستند، چپ بودن یا لیبرال بودن، مذهبی بودن یا مذهبی نبودن، در ایران زندگی کردن یا مهاجر بودن، در درون حکومت بودن یا بیرون حکومت بودن، اینها مسائل بعدی است، سبزها نباید دشمنان تازه برای خودشان بسازند، هر کسی مخالف دیکتاتوری است، می تواند در جبهه سبزها قرار بگیرد و هیچ کسی حق ندارد او را از این صف بیرون کند.


سوم، رفتار خشونت آمیز خط قرمز ماست. سابقه جنبش نشان می دهد که حکومت و پلیس سعی می کند که ما را به رفتار خشونت آمیز وادار کند، چون آن راه را می شناسد و می تواند بر آن اساس عمل کند. کسانی که راههای خشونت آمیز را تجویز یا به آن عمل می کنند نمی توانند در حوزه جنبش سبز قرار بگیرند. طبیعتا واکنش نشان دادن نسبت به رفتار خشونت آمیز را نمی توان مبارزه قهرآمیز نامید، این ما نیستیم که خشونت را آغاز می کنیم، ما فقط تا آنجا که دستگیر نشویم فرار می کنیم. ما فقط در صورتی می توانیم امید به پیروزی داشته باشیم که از خشونت اجتناب کنیم.


چهارم، ما در جنگ روانی قرار داریم، مخاطب جنگ روانی نیز مردم هستند. بهترین سلاح ما نیز حضور خیابانی و فریاد های بر سر پشت بام است، اما اسلحه ما در جنگ روانی رسانه است. ما در عین حال که باید هر کدام یک رسانه باشیم، اما باید به سوی تشکیل رسانه بزرگ و معتبر و قدرتمند حرکت کنیم. در چنین رسانه ای سردبیران وقتی موفق می شوند که دو نکته را رعایت کنند، توهین نکنند، و سانسور نکنند. آنچه نباید سانسور شود، شیوه تفکر دیگران است و آنچه نباید مورد اهانت قرار بگیرد، اعتقادات و شخصیت افراد است. سردبیری بدون کنترل تفکر دیگران موفق ترین و ساده ترین کار است. به نظر من رسانه های ایرانی براحتی می توانند در کنار هم قرار بگیرند و از همدیگر حمایت کنند. برای همکاری آنچه لازم نیست دوست داشتن دیگری است و آنچه لازم است احترام گذاشتن به اوست.


پنجم: " ما" یعنی " جنبش سبز" باید موضوع گفتگوی رسانه ها باشد. نوشتن علیه دیکتاتوری و افزودن بر شمار حامیان و مخاطبان جنبش سبز، باید هدف اصلی ما باشد. من نمی توانم وقتی را که برای نوشتن علیه دیکتاتوری صرف کنم، برای پاسخ دادن به منتقدان جنبش سبز صرف کنم. دولت و پلیس اینترنتی تمام تلاشش را می کند تا مخالفان را به جان هم بیاندازد، اما ما نباید این بازی را بپذیریم و آن را ادامه دهیم.


ششم، اینترنت بهترین دفتر کار برای جنبش سبز است. داوطلبان بسیار زیادی برای کمک به جنبش وجود دارند و یک مهارت مهم و مورد نیاز سازماندهی نیروهای داوطلب است. نیروی داوطلب می تواند مشکل پول را به عنوان مشکل مهم جنبش سبز حل کند. ما نمی توانیم و نمی خواهیم در هیچ حالتی روی پول خارجی حساب کنیم، به همین دلیل باید یاد بگیریم چگونه از سرمایه اجتماعی به نام داوطلبان، کار تولید کنیم.


هفتم، تحمل کردن دیگران، به معنی یکی شدن با آنان نیست. وحدت در یک جنبش ملی در عین اینکه ضروری ترین موضوع است، اما بی معنی ترین واژه نیز هست. ما معمولا سعی می کنیم با ایجاد احترامات فائقه مثل " استاد سازی"، " رهبر سازی" و " مرجع سازی" یا " روشنفکر سازی" مخالفان مان را وادار به وحدت حول محور یک فرد کنیم، در حالی که باید رفتار شرقی خود را تغییر دهیم. ما برای همبستگی نیاز به یکی شدن و شبیه شدن نداریم، ما فقط باید بدانیم که یک نفر موقتا نماینده ماست و تا وقتی نماینده ماست ما از او حمایت می کنیم. این ما هستیم که رهبران مان را می سازیم و آنها را نماینده خودمان می کنیم تا کارمان راحت تر شود، اما همین رهبران هم باید برای ماندن در موقعیت رهبری تحمل همه اندیشه های مخالف را داشته باشند، وگرنه چه دلیلی داریم که خود را در جنبش سبز تعریف کنیم. ما نیاز به مردان بزرگ نداریم، مردان بزرگ در دموکراسی خطرناک ترین موجوداتند، آنها دیکتاتورهای آینده اند، ما نیاز داریم که به اختلافات مان احترام بگذاریم و دیگران را علیرغم اختلافی که با آنان داریم بپذیریم.


هشتم، نوشته اکبر گنجی را به نام " فروپاشی رژیم یا فروپاشی جنبش" بخوانید، اگر یک کار را باید بکنید، همین یک کار است. آن را جدی بگیرید. کلید بسیاری از درهای بسته ما در دست های اوست، درها را باز کنیم و پیش برویم.


بازگشت به آرشيو مطالب ديگران

Tuesday, August 11, 2009

سگهای رها شده برای دريدن را هدف مگير

سگهای رها شده برای دريدن را هدف مگير. آنها را سالها در پستوهای فراموشخانه ها و تاريکخانه ها می بندند تا کسی را نبينند و نشنوند. آنها سالها تنها يک صدا می شنوند و يک چهره می بينند. همان چهره ای که جلوی آنها قرص نانی می اندازد و اين بزرگترين کرامت برای آنهاست. جهانشان به کوچکی همان دخمه ای ست که در آن تربيت می شوند و ذهن سياه و متعفنشان بوی همان سياهچاله ها را می گيرد و متصاعد می کند. آنها او، آن سياهدلی را که يگانه و تکصدا برايشان وعظ می کند خداوندگار خويش و جهانيان می دانند. آماده و دست آموز می شوند تا هرآنچه غير خداوندگارشان است بدرند. هر صدای ديگری را خفه کنند.

تمامی اين سگها سالها تربيت و تغذيه می شوند تا يک روز برای دراندن رها شوند. تا خداوندگار درهای دخمه ها را باز کند و آنها را به ميدان بريزد. تا خداوندگار درهای تاريکخانه ها را باز کند و مخالفانش را به خورد سگها بدهد. اين سگها رنگ نمی بينند. آنها با سکون و سکوت کاری ندارند. آنها فقط حرکت می بينند و به حرکت و صدا حمله ور می شوند.


سگهای رها شده برای دريدن را هدف مگير. آن خداوندگار اهريمنی را هدف بگير که سگهايش را پرورانده و رها کرده.

Tuesday, August 04, 2009

کاريکاتور انقلاب 57؟




ديروز مترسک منصوب و عرقگيرش مردم را خس و خاشاک و همجنسباز خواند و امروز خودش اعتراضات ميليونی مردم را کاريکاتور انقلاب 57 می خواند. از جهتی او درست می گويد. چيزی اين ميان کاريکاتور است. و گويا او نمی بيند که خود اين روزها کاريکاتور محمدرضا شاه شده. شگفتا که قدرت چگونه ديدگان ديکتاتورها را کور می کند


Tuesday, July 21, 2009

محورهای سخنان مهم ميرحسين موسوی در عيد مبعث

محورهای سخنان مهم ميرحسين موسوی به مناسبت عيد مبعث در جمع خانواده های زندانيان سياسی. اين سخنان با توجه به سخنان هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ی گذشته در خصوص دستگيريها و سخنان ديروز محمد خاتمی و مجمع روحانيون مبارز در خصوص همه پرسی مشروعيت دولت و همچنين تهديدهای همزمان حاکميت در خصوص سقوط نخبگان مخالف، بسيار با اهميت است:


  • دستگيريها و پرونده سازی و انتساب مخالفين به بيگانگان
  • بسیاری از این زندانیان چهره‌های شناخته‌شده‌ای هستند که سالها برای این کشور و این نظام زحمت کشیده‌اند. چه کسی باور می‌کند که اینها با بیگانگان بسازند و منافع کشور خود را در جهت خواست آنان بفروشند؟ آیا کشور ما اینقدر حقیر و کوچک شده که می‌خواهید حرکت اعتراضی عظیم ملت را به بیگانگان نسبت دهید؟ آیا این توهین به ملت ما نیست؟ آیا این توهین به 40 میلیون رای‌دهنده نیست؟ آیا این توهین به دانشجویان، اساتید ، نخبگان و مدیران زحمتکش کشور ما نیست؟ ..... یکی از اعضای ستاد را تحت فشار گذاشته‌اند که اعتراف کن 4 میلیارد تومانی را که از ستاد گرفته‌ای، چه کرده‌ای! حال آنکه کل هزینه‌های ستادهای تبلیغاتی بنده کمتر از سه و نیم میلیارد تومان بوده است و اینها چون خود میلیاردها تومان خرج کردند، به خیال خود دنبال منابع مالی ما می‌گردند.

  • عملکرد صدا و سيما (تهمت همچون تبليغات ماشين رختشويی!) - بستن سنگها و باز کردن سگها
  • در طول سالیان اخیر همواره منتقد صدا و سیما بودم و اعتقاد داشته ام که این رسانه در جهت منافع ملی حرکت نمی‌کند. چهره‌ای که بعد از انتخابات از رسانه ملی دیدیم، به هیچ وجه قابل تصور نبود. سنگها را بسته اند و سگها را باز کرده اند. افرادی دعوت شده‌اند تا با دروغ و تهمت و هتک حرمت، داستان‌سرایی و فضاسازی کنند، در حالی که 13 میلیون جمعیت به قول شما و اکثریت به قول ما حق ندارند از خود دفاع کنند. مانند تبلیغات ماشین رختشویی تهمت های افراد را تکرار می‌کنند و امکان دفاع را برای ملت فراهم نمی‌آورند و امروز وجدان عمومی جامعه نشان می‌دهد که تا چه اندازه به یک رسانه‌ی مستقل و ملی نیازداریم. وقتی امکان گفت‌و‌گو و تبادل آرا در رسانه‌ی ملی سلب می شود، فشارها خود را در جای دیگر بروز می‌دهند و مردم به رسانه‌های بیگانه روی می‌آورند. ما نمی خواهیم ملت به رسانه‌های بیگانه اتصال پیدا کنند و می‌پرسیم چرا ملت نباید خبرهای خودش را از رسانه‌های خودش بشنود؟

  • تولد دوباره ی ملت ايران
  • متاسفانه خطیبی در نماز جمعه می‌گوید اعترافات در حال گرفته شدن است و در صورت صلاحدید پخش می شود و مساله تمام شده است. اما ما می‌گوییم با مساله‌ی جدیدی به نام بیداری ملت مواجه شده‌اید. یک ملتی که دوباره متولد شده و به صحنه آمده تا از دستاوردهای خود دفاع کند. با دستگیری‌ها وپرونده‌سازی‌ها نمی‌توان این مساله را خاتمه داد. هر چه زودتر به این بازی خاتمه دهید و فرزندان ملت را به ملت برگردانید.

  • قوه قضاييه و بی قانونی
  • آقای شاهرودی می‌گوید روزنامه کلمه سبز توقیف نیست و می‌تواند انتشار یابد و ما می گوییم این چه روزنامه آزادی است که دفترش پلمپ شده و کارمندانش دستگیر شده‌اند؟ مشکل ما متاسفانه همین بی‌قانونی‌هاست که کسی هم پاسخگوی آن نیست. ما معترض بی‌قانونی هستیم، ما می‌گوییم برخوردهای صورت گرفته در روزهای اخیر و اینکه عزیزان ما اکنون در زندان هیچ دسترسی به وکیل ندارند و حتی امکان ملاقات با خانواده‌های خود را ندارند، بی‌قانونی است. اینکه بر خلاف نص قانون اساسی اجازه برگزاری تجمعات اعتراضی داده نمی‌شود، بی‌قانونی است. ما مدعی اجرای قانون اساسی هستیم و می‌گوییم ساختارشکنان کسانی هستند که موارد زیادی از قانون اساسی را بنا به میل خود نادیده می‌گیرند و اجرا نمی‌کنند. باید بدانیم که این قانون اساسی راحت به دست نیامده و رنج و مشقت و ایثارگری و تجربه‌های 300 ساله‌ی نیاکان ما در پشت این قانون است و باید از آن حراست کرد

  • دولت ضعيف و نامشروع و امتياز به بيگانگان
  • اکنون برگرداندن اعتماد از دست رفته، بزرگترین ضرورت است و این مساله به هر شکل ممکن باید انجام بگیرد. یقین بدانید دولتی که در فضای بی‌اعتمادی به وجود آید، دولت ضعیفی خواهد بود و چون پشتوانه و مشروعیت مردمی ندارد، مرتبا به بیگانگان امتیاز خواهد داد و این به صلاح نظام و ملت نیست.

  • از هزينه دادن برای آزادی نمی هراسيم
  • برای استقرار این نظام خون های بسیاری ریخته شده و هزینه‌های زیادی پرداخت شده است. باید ببینیم شهدای ما از انقلاب چه می‌خواستند؟ آیا پیام شهدا بستن فضا و آباد کردن زندان ها بود یا آنها برای استقرار آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خود جان می دادند؟ و اکنون نیز اگر ما هزینه می‌دهیم و شهید می‌دهیم، برای حفظ و حراست از همین ارزش هاست. ما می‌خواهیم کمترین هزینه پرداخت شود، اما از هزینه دادن نمی‌هراسیم و اعتقاد داریم راه امام و شهدا باید ادامه پیدا کند. بنده به کسانی که جو امنیتی را بر جامعه حاکم کرده اند، کسانی که می‌پندارند با ایجاد رعب و وحشت می توانند مردم را ساکت کنند می گویم: سهم آزادی مردم برای حفظ امنیت جامعه بیش از برخوردهای امنیتی است که با چوب و میله‌های آهنی صورت می‌گیرد و چنین برخوردهایی ضد امنیت برای کشور ماست. ملت ما بعد از 30 سال آنقدر رشد پیدا کرده است که برای ساکت کردن آن نمی‌توان به روش های قبل از انقلاب بازگشت. بگذارید مردم آزادانه حرف و اعتراض خود را بیان کنند و یقین بدانید یک فضای آزاد، امنیت را در کشور ما بهتر از نیروهای نظامی حفظ خواهد کرد

    Monday, July 20, 2009

    مير حسين موسوی: مردی که دير آمد اما نيک آمد


    هنوز چند ماهی بيشتر از ظهور مجدد ميرحسين موسوی در صحنه ی سياسی ايران نگذشته اما اين ظهور که در حساسترين و بحرانی ترين دوره ی تاريخ جمهوری اسلامی صورت گرفت در همين چند ماه او را تبديل به رهبر محبوب جنبش آزادی خواهی و برآيند خواسته های مردم کرد. البته مواضع و بيانيه ها و ايستادگی اين مرد چه پيش و چه پس از انتخابات در تبديل او به رهبری جنبش بيشترين تاثير را داشت.

    آنچنانکه مردان بزرگ در مقاطع و مصافهای دشوار محک زده می شوند ميرحسين موسوی نيز در ميانه ی توفانی سهمگين، کشتيبان کشتی توفان زده و دزد زده گرديد.
    نگارنده ی اين سطور پيش از انتخابات به ميرحسين موسوی تنها به ديد يک بدل بجای آقای محمد خاتمی و برای زنده نگه داشتن چراغ لرزان اصلاحات و بعنوان يک "نه" به محمود احمدی نژاد می نگريست، اما اين مرد با چهره ی تازه و پايمردی خود که بسيار فراتر از انتظارات بود همه چيز را تغيير داد. مردی که پس از بيست سال کناره نشستن، نشان داد ميان مردم زيسته و به خواسته های مردم واقف است و با تغييرات جامعه تغيير کرده. مردی که نشان داد متحول شده و با تحولات، گام به گام آمده و همچون بعضی جمودات از دهه شصت به عناصر موزه ای تبديل نشده است.

    يکی از نکاتی که در دوران مناظرات انتخاباتی بسيار جلب توجه می کرد متانت اين مرد در مقابل هتاکيها و بد دهنيهای رقيب بود و نلغزيدن به ادبيات دروغ و لمپن طرف مقابل. آنجا که در مناظرات تلويزيونی گفت "ما با پديده ای جديد مواجهيم که کسی به چشمان مردم نگاه کند و دروغ بگويد" و گفت "ما آمده ايم تا ريشه ی دروغ را از سرزمين پارسايان برکنيم" ملتی را تکان داد و آنجا که در خيابان آزادی و در حضور ميليونی مردم گفت "من برای شهادت آماده ام" ملتی را به ايستادگی اميدوار کرد. آنجا که در خانه ی سهراب اعرابی گفت "خون شهدای ما پايمال نخواهد شد" و گفت "ما وارد راهی بی برگشت شده ايم" يا امروز که گفت "از هزينه دادن نمی هراسيم" نشان داد اهل تسليم نيست. مردی که درايت و شهامت را همزمان داشته، شايسته ی اعتماد مردم و رهبری يک حرکت خودجوش قرار گرفته و تاکنون نشان داده با زر و زور مستبدان از ميدان به در نمی رود. تا همين لحظه دستاوردهايی که اين خيزش بزرگ مردمی با هزينه ای بسيار کمتر از ميزان قابل تصور ايجاد کرده بيشتر از دستاوردهای وقايع خونين در تاريخ کشور خودمان و جهان بوده. پاره ای از اين دستاوردها اين است:

  • در هم شکستن چهره ی دروغين احمدی نژاد بعنوان نماينده ی واقعی مردم ايران و منتخب مردم ايران در جهان
  • برملا کردن چهره ی عوامفريب و دروغگوی دولت نهم ميان مردم ايران
  • به ميدان کشاندن قدرتهای پشت پرده و حاميان احمدی نژاد و بی آبرو کردن مجموعه آنها ميان مردم
  • منسجم کردن مردم با ديدگاهها و سلايق مختلف حول يک مطالبه ی واحد و به ميدان کشاندن آنها
  • بازگرداندن خودباوری و بی باکی مردم به آنها و فرو ريختن ترس آنها از بيان مطالبات خويش تا آنجا که به تعبير ميرحسين موسوی ملت ايران دوباره متولد شده است
  • جدا شدن حساب مذهب و روحانيون مستقل و منتقد با حاکميت خودکامه و صف بنديهای شفاف و واضح سياسی

  • ميرحسين موسوی مردی بود که دير آمد و از سر بوم نقاشی برخاست و به تعبير خود چون کشور را در خطر ديد برخاست. مردی بود که نيک آمد و نشان داد مرد محکمی ست و پايمرد و توفان ديده. از نظر نگارنده ی اين سطور تا اينجای کار او مرتکب اشتباهی نشده. اما سوال بزرگ پيش روی ما اين است که آيا او خواهد توانست با سرمايه ای چنين بزرگ که همان حمايت و از خود گدشتگی ميليونها ايرانی برخاسته است جنبش را از اين پس به پيش برد و بدون خطا رهبری کند و به ثمر رساند؟ آن هم در لحظات دشواری که کوچکترين لغزش و خطا به بهای از دست رفتن همه چيز می تواند باشد. اين چيزی ست که همه با اميد و دلهره دنبال می کنيم

    Tuesday, July 14, 2009

    از ميان خبرها - به حشره ای شک کن که در لباس من خزيده بود

    عبدالجبار کاکایی از شاعرانی است که در تلویزیون زیاد می‌آمد و مجری بعضی از برنامه‌های تلویزیونی بود و در این انتخابات از موسوی حمایت کرده بود. کاکايی چند روز پيش نامه ای خطاب به پسرش نوشت با عنوان "برای پسرم که امروز بی‌گناه سیلی خورد". اين نامه در وبلاگ شخصی او با نام سالهای تاکنون منتشر شد:

    این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای جنگی که بود برای تن های تکیده در لباسهای خاکستری برای آرامش مادرانم در آوار بمب برای هیجان پدرانم در آشوب مرگ . این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای آفتابی که بی نیاز از دلیل بود .
    از جنگ که برگشتم پیراهن خاکستریم را آویختم به دیوار خاطرات و به زندگی با مردمی سلام گفتم که عطر شناسنامه هایشان در مشام جانم بود و اسمم در میان اسمهایشان بالید و کم کم بزرگ شد .با گریه هایشان گریستم و با خنده هایشان خندیدم .
    و امروز کنار من بودی و بی گناه سیلی خوردی از کسی که لباس خاکستری مرا پوشیده بود مقابل چشم حیرت زده ی من سیلی خوردی در بی پناهی و ناچاری وخدایی که تنها دوستت بود دید که بی گناه سیلی خوردی از حشره ای که در لباس من خزیده بود همان لباسی که من به دیوار خاطراتم آویخته بودم.
    و آن لحظه اندیشیدم کاش پس از جنگ سوزانده بودمش تا تنپوش بلایی چنین نمی شد.
    پسرم
    به تن های تکیده ای که در لباس من سالهای پیش جنگیدند شک نکن . به قهرمانان قصه های من شک نکن . به رودخانه های خون آلود اروند و کارون شک نکن به تن های مجروح تنگه ی چزابه شک نکن به بدنهای خاک آلود دشتهای مهران شک نکن فقط به حشره ای شک کن که در لباس من خزیده بود .

    Wednesday, July 08, 2009

    اغتشاشگران و همجنسبازان از دريچه ی دوربين من - 25 خرداد 88

    تهران - خيابان آزادی. تقاطع نواب. عصر دوشنبه 25 خرداد ماه 88. لحظه ای کوتاه و دريچه ای کوتاه از رود جاری ميليونها معترض آرام. روزی که باور کرديم تنها نيستيم






    Tuesday, July 07, 2009

    از ميان خبرها - عکسهايی از حماسه ی بازشماری آرا

    شايد يکی از دلايلی که دامنه ی اعتراضات مردمی عليه نتايج انتخابات رياست جمهوری 1388 را دوچندان کرد، نحوه و شکل تقلب بود که توهين مستقيمی به شعور مردم تلقی گرديد. حتا شوی بازشماری آرا هم از دستپاچگی و شلختگی متقلبان و کودتاچيان در امان نماند و کار دست عکاس ايرنا داد! عکسهای جنجالی زير دستکار همين عکاس است که قرار بود گواهی بر سلامت انتخابات باشد ولی گويا سند اخراج عکاس بينوا شده.
    به دسته های نو و تا نخورده آرا نگاه کنيد. همچنين صندوق رای شورای شهر ميان صندوقهای آراء رياست جمهوری.







    Saturday, July 04, 2009

    برگزيده ای از کاريکاتورهای مرتبط با حماسه ی 22 خرداد 88

    Wednesday, July 01, 2009

    ما لاشخوريم

    يکروز عصر در تظاهرات خيابانی، يکی از مستخدمين اداره ای را ديدم که با موتور در خيابان چرخ می زد. شنيده بودم عصرها با موتور کار میکند. ظاهرش نه به سبزها می زد و نه به لباس شخصيها، ولی کنار جمعيت حرکت می کرد. به کناری کشيدمش و گفتم اينجا چه می کنی فلانی؟ کدام طرفی هستی؟

    سرش را پايين انداخت و گفت: هيچ طرف. ما لاشخوريم مهندس! منتظريم به بانک يا فروشگاهی حمله بشه و يه چيزی هم گير ما بياد

    روزشمار حماسه ی کشک و زرشک

  • روز انتخابات

  • انتخابات 22 خرداد ايران با شکوه فراوان و سلامت کامل برگذار گرديد. ملت سلحشور کرور کرور به صحنه آمدند تا مشت محکمی به دهان چند هزار نفر غربزده و همجنسباز بزنند که در روزهای قبل با برپايی کاروانهای سبز آرامش جامعه را بر هم زده بودند. متاسفانه در خلال اين انتخابات عده ای از اين اراذل و اوباش موفق شدند لابلای ملت ايران در اين رای گيری شرکت نمايند. عده ای از اين اراذل و اوباش هم در ساعات پايانی رای گيری در بعضی شعب تجمع کرده بودند و خواهان شرکت در انتخابات شده بودند ولی چون آراء اراذل و اوباش کلا مقبول نيست، تعرفه ها تمام شد و ساعت رای گيری تمديد نگرديد.


  • شنبه 23 خرداد

  • از نخستين ساعات بامداد 23 خرداد ماه اجانب و صهيونيستها اقدام به اختلال و قطع سيستم اس ام اس نمودند تا در رسيدن خبر اين حماسه ی بزرگ و اين پيروزی به امت حماسه ساز اشکال ايجاد شود. از صبح روز شنبه 23 خردادماه نيروی مظلوم انتظامی و سربازان گمنام امام زمان با دست خالی مقابل آشوبگران سازمان يافته و تا دندان مسلح در خيابانها ايستادند و از رای 24 ميليونی خود و ملت حماسه ساز دفاع کردند. ضمن اينکه بيگانگان برای مختل کردن ارتباط امت 24 ميليونی اقدام به قطع موبايلها نمودند.


  • يکشنبه 24 خرداد

  • روز يکشنبه 24 خرداد رئيس جمهور منتخب و محبوب در جمع امت چند ميليونی که بخاطر ساده زيستی با اتوبوس آمده بودند و بخاطر تواضع و قناعت همگی در ميدان ولی عصر جا شده بودند جشن پيروزی گرفتند و سخنرانی دشمن شکنی فرمودند و خس و خاشاک و همجنسبازان را از آشوبگری بر حذر داشتند. همچنين استکبار جهانی جهت تلخ کردن طعم پيروزی، پهنای باند اينترنتی را کاهش دادند و در دسترسی امت حماسه ساز به اينترنت فتنه آفرينی کردند.


  • دوشنبه 25 خرداد

  • روز دوشنبه 25 خرداد قريب به 2000 نفر از همجنسبازان و خس و خاشاک از ميدان امام حسين تا ميدان آزادی و خيابانهای اطراف ايستادند و چون به گفته ی رئيس جمهور منتخب و محبوب در ايران از اين موجودات بصورت نادر يافت می شود، امت ميليونی هم به خيابان آمدند و کنار ايستادند تا اين موجودات را تماشا کنند. ضمنا چند خار بزرگ بين خس و خاشاک حاضر شدند و آنها را به هيجان آوردند.


  • سه شنبه 26 خرداد

  • روز سه شنبه 26 خرداد آن 2000 نفر خس و خاشاک باز هم به خيابان ريختند و از ميدان ونک تا چهارراه پارک وی را پر کردند و بخش ديگری از امت ميليونی به تماشايشان آمدند. در اين مراسم امت ميليونی از کارکرد هوشيارانه و عادلانه و دلسوزانه ی صدا و سيما تقدير به عمل آوردند.


  • چهارشنبه 27 خرداد

  • روز چهارشنبه 27 خرداد آن 2000 نفر اراذل و اوباش از صبر انقلابی امت ميليونی استفاده نمودند و جلوی چشم امت حماسه ساز اينبار از ميدان 7 تير تا انقلاب را پر کردند.


  • پنجشنبه 28 خرداد

  • روز پنجشنبه 28 خرداد آن 2000 نفر خس و خاشاکِ پر رو از ميدان فردوسی تا ميدان توپخانه با توپ پر ايستادند و خشم انقلابی امت 24 ميليونی را به جوش آوردند.


  • جمعه 29 خرداد

  • روز جمعه 29 خرداد امت حماسه ساز حماسه ای نو در کردند و دانشگاه تهران و حتا درختان و جويهای اطراف را پر کردند. در اين مراسم باشکوه امت ميليونی تقاضای چيدن و جمع آوری و دور ريختن خس و خاشاک را نمودند که مورد موافقت واقع شد.


  • شنبه 30 خرداد

  • روز شنبه 30 خرداد عمليات چيدن و جمع آوری و دور ريختن خس و خاشاک با دست خالی و بدون دستکش آغاز شد. امت ميليونی به خيابانها ريختند. اراذل و اوباش با ديدن شکوه حرکت ميليونی امت، با باتوم و چوب و چماق بر سر خود کوفتند و با گاز اشک آور خود را خفه نمودند و در بعضی موارد با اسلحه به سر و سينه و قلب خود شليک کردند.

    روزهای بعد را ديگر از صدا و سيمای خدمتگزار يا روزنامه ی مردمی کيهان دنبال کنيد. گفته شده مغرضان و باقيمانده ی خس و خاشاک اين حماسه ی بزرگ را حماسه ی کشک و زرشک لقب داده اند و در احوال سلامت آن از کلمات شنيعی نظير تيفوس، وبا و بواسير استفاده نموده اند.


    Wednesday, June 24, 2009

    از ميان خبرها - تصوير يکی از اغتشاشگران



    اغتشاشگر، آشوبگر، خسارت زننده به اموال عمومی، مزدور بيگانه، فريب خورده از صهيونيسم بين الملل، ضايع کننده بيت المال، عامل انگليس، پول گرفته از عناصر معلوم الحال، خائن، ضد ولايت فقيه، منافق، محارب، کافر، بد! پفيوس! ديوس!





    رای من کو؟

    دخترکی دستبند سبز رنگش را از کيف کوچک آرايشش در آورد و دستش کرد و به جمع ما که در يک فرعی حرکت می کرديم پيوست. چند بار شعار مرگ بر ديکتاتور سر داد ولی جمع او را دعوت به سکوت کرد. کمی جلوتر قرار بود به مسير اصلی جمعيت ملحق شويم ولی راه جمعيتِ نه چندان پر تعداد ما بوسيله ی يک اسکادران موتور سوار سياه پوش باتوم به دست بريده شد و با حمله ی آنها همه شروع به فرار کردند.
    موفق به فرار شدم و مورد مهرورزی قرار نگرفتم، اما تصويری که از آن روز خوب يادم مانده زمانی ست که آن دختر در حين فرار دستبند سبز را از دستش درآورد و به جوی آب انداخت



    Tuesday, June 23, 2009

    سی خرداد 88 پشت پنجره ی يک کودک

    آن شنبه ی سياه 30 خرداد اين گفتگو را ميان دختر پنج ساله ای با مادرش شنيدم که از پنجره کوچه را نگاه می کردند:

    دختر: مامان! مگه مردم چيکار کردن که دارن کتک می خورن؟

    مادر: شلوغ کردن مامان

    دختر: مامان تو هم که دروغ می گی. اينا چون به موسوی رای دادن دارن کتک می خورن؟

    مادر: سسس! ساکت شو بچه

    Monday, June 08, 2009

    چند نفس پيش از پرتگاه. سقوط يا ترمز

    لحظاتی نفس گير را می گذرانيم. شايد نه آنها که با پرچمکها و نوارهای سبز موسوی و نه آنها که با عکسهای کريه احمدی نژاد و پرچمهای مثله شده ی ايران، شادمانانه در خيابانها بوق می زنند، ندانند بسوی چه آوردگاه تاريخی پيش می روند. پرتگاهی بسوی استبداد مطلقه و سرکوب و خفقان و دروغ يا فرصتی و تنفسی برای باز آزمودن يک تجربه و جلوگيری از سقوط محتوم.

    بيشتر آنها که چهار سال پيش در آزمونی آسانتر، اشتباهی تاريخی کردند و با تصور اينکه قهر با صندوقهای رای تغييری رو به جلو در وضع موجود خواهد داد يا اسکندری يا سيوشانسی را در خواهد رساند، امروز پشيمان و خجل بسوی آزمونی دشوارتر و مرگبارتر می روند. گوشمان هنوز از آن مباحث روشنفکرنمايان در رنج است. دوستانی که بدون شناخت و درک درست توده ها، گويا کشف بزرگی کرده بودند و متوجه شده بودند که اين قانون اساسی ايراد دارد و از دل آن آزادی بيرون نمی آيد! اما فراموش کرده بودند که اين مسئله، مسئله ی عوام نيست. از ياد برده بودند که تفاوت اصلاحات و انقلاب چيست. نمی دانستند که قهر با صندوق، می تواند طومار همين مختصر جمهوريت و منفذ حکومت را در هم پيچد.

    جمهوريتی که در اين چهار سال به سختی زير ضرب رفت و به لطف بعضی تضادهای درونی کانونهای قدرت بجا ماند، اما هيچ تضمينی نيست که در پس اين واپسين روزها و با وقايع رخداده ی اخير چيزی از آن بجا ماند.

    متحجران در اين روزها نشان داده اند که به هر قيمتی که شده می خواهند بر اريکه باقی بمانند. با عوامفريبی و قربانی کردن هر چيز ممکن. روزهای سياهی در پيش است. روزهای سياهتری در پيش است. تنها روزنه ی اميد خالی نکردن خيابانها و صندوقهاست از آراء سبز. گويا شيخ اصلاحات خطر را بدرستی درک نمی کند که هنوز در ميدان مانده. با همه ی وجود اميدوارم در روزهای واپسين او با کنار رفتن به نفع موسوی جلوی شکستن آراء اصلاح طلبان را بگيرد که اين تنها راه بقاست.

    در اين لحظات مسئله مسئله ی بقاست. پس به موسوی رای می دهم. نه برای اينکه به او اعتقاد دارم. نه برای اينکه دهه ی شصت را از ياد برده ام. نه برای اينکه به قانون اساسی اعتقاد دارم. برای اينکه بمانم.

    Thursday, December 11, 2008

    از ديوارنويسيهای يک ديوانه - بهترين مواجهه با مرگ يک لبخند است

    بهترين شکل مواجهه با مرگ يک لبخند است. آنرا از دست مده


    آنگونه زيست کن که هر زمان در هر کنجی ناغافل با مرگ روبرو شدی، بتوانی لبخند بزنی


    کار جهان و جمله جهانيان هيچ در هيچ است

    Monday, July 21, 2008

    دل پيچه

    دلم از پيچش زلف تو به پيچش افتد! از آن شعر همين مصرع نخست از اولين بيت آن به خاطرم مانده. چيزی که خوب به ياد می آورم اين است که در تمامی ابيات آن شعر کذا پيچش تکرار و تکرار می شد. اکنون که خاطره ی آن شعر و سراينده ی آن چون مه و باد در ذهنم عبور می کند دوست داشتم بقيه ی ابيات آن به يادم می آمد و يا سراينده ی آنرا در صورت زنده بودن می يافتم. زمان جنگ بود و او که معلم عربی دوره ی راهنمايی ما بود، چند هفته يکبار مدرسه و تدريس را ترک می کرد و به جبهه می رفت. خلق و خوی بخصوصی داشت. می گفتند در جبهه دچار موج انفجار شده و معروف بود به بسيجی موجی! آخرين چيزی که از او به ياد می آورم اين است که يکی از دفعاتی که به جبهه رفت و يکماه برنگشت، مدرسه تحت فشار والدين، معلم ديگری برايمان دست و پا کرد و او را ديگر نديديم.

    البته مشکل والدين تنها نقصان درس و غيبت طولانی استاد نبود، بلکه دست بِزن استاد بود. معمولا يک ساعت و ربع از کلاس را به خاطرات جنگ و خواندن سرود "اين پيروزی" يا "نوای جبهه ی حق" تخصيص می داد و يک ربع مابقی را از روی درس جديد می خواند. هر از گاهی بچه ها را به صف می کرد و از درسِ نداده می پرسيد. بعد با لبخند به نابلدين نزديک می شد و با چند فقره کشيده ی افسری آنها را مورد تفقد قرار می داد! متمولين کلاس همگی برای پرهيز از نوش جان کردن کشيده ی اقسری به معلم خصوصی پناهنده شده بودند و غير متمولين زبل با فرا گرفتن سرودها و نوحه های جنگ و همخوانی با استاد بعضا از کشيده می رهيدند. اما اقليتی (که اين حقير نيز از زمره ی آنها بودم) که نه از تمول پدر بهره ای برده بودند و نه از فنون خايه مالیِ آهنگين، متناوبا مورد تفقد قرار می گرفتند. بماند که آن همسرايان وحدت همگی با حنجره های بی اعتقادی اکنون تجار و کاسبان موفقی هستند و بعضی اکنون در بلاد کفر مشغول کسب و کارند و برخی در وطن عزيز درگير ساخت و ساز! می خواندند "اين پيروزی، خجسته باد اين پيروزی" يا می خواندند "نوای جبهه ی حق شورشی افکنده در جانم! بسوی گلشن حسينی می روم. به فرمان امام خمينی می روم" و او رفت، اما آنها نرفتند!

    سرزمين عجيبی ست ايران. شعر فارغ از ايدئولوژی در تار و پود مردمان جای گرفته. همچون ديوان حافظ روی طاقچه ها و فال حافظ در چهارراهها و حماسه های شاهنامه بر زبان نقالها. در عين حال همه چيز سرشار از تناقض است! گويا ايران سرزمين زيست تناقضات کنار هم است. يادم است آن شعر منسوب به آقای خمينی که می گفت "من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم" ورد زبان استاد بود. يکروز هم استاد آمد و با ناز و حجب و حيای شاعرانه شعر خودش را برايمان خواند! ولی من آن موقع نفهميدم که چگونه می شود لطافت شعر و خشونت زدن و کشتن انسانها کنار هم جمع شود. اکنون هم نمی فهمم، اما پذيرفته ام که گويا می شود!

    و او می خواند دلم از پيچش زلف تو به پيچش افتد! و من به ياد می آورم و دلپيچه می گيرم.

    Monday, April 21, 2008

    از مطالب ديگران - شکست سکوت از عبدالله رمضان زاده

    عبدالله رمضان زاده قائم مقام کنونی جبهه مشارکت و سخنگوی دولت خاتمی، طی يک سخنرانی در جمع اصلاح طلبان مشهد مطالبی ايراد کرد که گزيده هايی از آنرا در سه محور در اين بخش نقل می کنم


    يک - اوضاع اقتصادی و عوامفريبی

    درسه سالی که از دولت نهم می گذرد و مجلس و دولت در اختیار اصولگرایان بوده است درآمد نفتی کشور به 192 تا180 میلیارد دلار رسید. یعنی بیش از همه آنچه که در دوران آقای خاتمی بوده است. اما نتیجه این شده است که آقای رئیس جمهور می گوید ما انتظار تورم 70 درصدی داشتیم اما خیلی خوب شد که تورم را به 20 درصد رساندیم.
    زمانی که آقایان دولت را تحویل گرفتند درحساب ذخیره ارزی 10 میلیارد دلار بود و طبق برنامه چهارم و قانون بودجه سنواتی از درآمد نفت بخشی صرف هزینه های جاری و باقی مانده آن وارد حساب ذخیره ارزی می شود که آقایان می گویند 110 میلیارد دلار هزینه کردیم. نمی گویند 70 ملیارد دلار باقی مانده چه شده است.
    آقای رییس جمهورگفتند که قطعنامه های سازمان ملل ورق پاره ای بیش نیست و تاثیری ندارد و چند بارهم سخنرانی کردند. اما امروز می گویند که دشمنان فشار می آورد و می خواهند تورم 70 درصدی به مردم تحمیل کنند. مگر با ورق پاره تورم 70 درصدی ایجاد می شود؟
    به مردم وعده توخالی می دهند. آغازنصب6هزارسانتریفیوژ را خبرخوش هسته ای اعلام می کنند در صورتیکه معلوم نیست چند سال طول خواهید کشید. حال اینکه فقط برای این که بتوانیم سوخت نیروگاه بوشهر را تامین کنیم حدود 150 تا 200 هزار سانتریفیوژ لازم است. حقیقت اینست که از روزی که دولت نهم سر کار آمده است تا به امروز توانسته حدود 1200 سانتریفیوژ تولید کند.

    رئیس جمهور می گوید غیر ازمن همه بد هستند. من گفتم اقتصاد، واردات و مسکن را درست کنید نتوانستند. روسای بانکها بدهستند و همه بد هستند غیر ازایشان .
    در اول دولت آقای خاتمی 19 میلیون ایرانی از گاز شهری استفاده می کردند که درهشت سال دولت اصلاحات به 39.5 میلیون نفر رسید. چرا که پروژه عظیم پارس جنوبی وعسلویه انجام شد و ما توانستیم در سایه یک سیاست خارجی مدبرانه امکانات بین المللی را نیز فراهم کنیم. زمانی که دولت را تحویل دادیم گفتیم 5 فاز را شروع کردیم که سه فاز را به بهره برداری رسانده و شما می توانید تا سال 1390 تعداد این فازها را با توجه به فراهم بودن امکانات، به 20 فازافزایش دهید که اگراین کار صورت گیرد می توانیم به اندازه درآمد نفتی کشور از گاز و پتروشیمی نیز درآمد داشته باشیم. با وجود این که ‌آن زمان قیمت نفت خیلی پایین بود.
    د رنتیجه این ورق پاره هایی که نتیجه سیاست خارجی ماجراجویانه آقایان می باشد، کشور با تحریم روبرو شده و شرکت های خارجی نیز پروژه را ترک کرده و نتیجه آن در زندگی مردم همان چیزی شد که زمستان سال گذشته شاهد آن بودیم، اما گفتند که تقصیرترکمنستان بوده است.
    آقایان واقعا مردم را عوام فرض کرده اند. این که شما بگوئید یک بانک وضعیت مسکن را این طور کرده است جز عوام فریبی چیست؟ چرا که تمام اقتصاد دانان دنیا حتی اگر از دکتر خوش چهره که تبلیغات اقتصادی ستاد آقای احمدی نژاد را برعهده داشت بپرسید، می گویند سیاست اشتباهی که آقای رییس جمهور با دادن وام به وجودآورد نتیجه اش غیراز این نمی شد که شده، چرا که علم اقتصاد با ریاضی سر و کار دارد و دو دو تا جواب می دهد، اما متاسفانه اینها با علم هم در ستیزند. هر کسی که نقدینگی را به جامعه ترزیق کرده منافعی از این کار داشته است.


    دو - انتخابات اخير مجلس

    کسانی که ادعا می کنند مردم از اصلاح طلبان روی گردان شده اند، یک انتخابات آزاد برگزار کنند، نیروهای اصلاح طلب را هم رد صلاحیت نکنید، صدا و سیما هم ارزانی خودتان باشد، فقط به ما دو تا روزنامه بدهند تا ما با آن حرف هایمان را بزنیم. بعد ببینیم مردم به چه کسی رای می دهند ؟! ببینیم مشارکت مردم به بالای 60 درصد می رسد یا نه، تا نیازی نباشد به دروغ بگوئید که 60 درصد مردم رای داده اند.
    اگرمردم از ما روی گردانند پس چرا شما ترسیده اید و لیست صندوق ها را بیرون نمی دهید؟ چرا پلاکاردهای ما را پاره می کنید؟ چرا نمی گذارید مردم خودشان تکلیف شان را با ما روشن می کنند؟ انتخابات آزاد نشان می دهد که چه کسی ازچه کسی روی گردان است.
    زمانی که فضای بازانتخاباتی وجود داشت، نفراول تهران 2 میلیون و 400 هزار رای آورد. اما درانتخاباتی که به تعبیر آقایان پر شور بوده، نفر اول تهران 870 هزاررای آورده است.
    ما برای اینکه خطرامنیتی را نیز از کشور رفع کنیم باید مردم را به پای صندوق های رای بیاوریم، چرا که این دولت نمی خواهد مردم پای صندوق ها بیایند ونتیجه اش این شده است که فقط در یک نقطه از ایران ارزانی است و آن هم محله آقای رئیس جمهوراست.


    سه - سياست خارجی و دريای خزر

    دریای خزر در طول تاریخ متعلق به ایران بود و در سال 1921 که شوروی دومین قدرت دنیا بود قراداد داشتیم که این دریا بین ما و شوروی مشاع باشد. اما بعد از فروپاشی شوروی اختلافاتی پیش آمد که سهم ایران باید همان میزانی باشد که در قرارداد آمده است که براین اساس با کشور های حاشیه دریا اختلاف نظرهایی داشتیم. اما حالا در دولت نهم فردی که مسئول حمایت از تمامیت ارضی کشور در مجامع بین المللی است می گوید که سهم ایران نباید بیشتر از 11 درصد باشد. به من بگوئید وطن فروشی بیشتر از این هم می شود؟ آنوقت، هیئت های اجرایی اعلام می کنند که دلیل رد صلاحیت کاندیدای اصلاح طلب نوشتن نامه و انتقاد از سیاست های دولت در قبال سهم دریای خزر و در آمدهای نفتی بوده است.


    بازگشت به آرشيو مطالب ديگران

    Wednesday, April 09, 2008

    از مطالب ديگران - ترکيب شيميايی عشق

    مقدمه ی تک جمله ای سولاخبان: شمشيرهای آخته را در نيام فرو بريد! اين مطلب تنها نقل قول يک گزارش علمی است نه يک مقاله ی تهاجمی يا ارزشگرا.


    مطالعه ای که در آمريکا انجام شده نشان می دهد که عشق مثل مواد مخدر اعتياد می آورد. به گزارش سلامت نیوز به نقل از بی بی سی ، تيمی در دانشگاه ايالتی فلوريدا دريافت که ترکيب های شيميايی موجود در مغز که مسئول اعتياد هستند در عشق نيز نقش بازی می کنند.
    پژوهشگران گفتند که پيک شيميايی موسوم به دوپامين، که مرکز پاداش مغز را تحريک می کند، باعث می شود موش های نر صحرايی تنها يک جفت داشته باشند .

    محققان در نشريه "نيچر نوروساينس" می نويسند که موش های صحرايی به خاطر ايجاد پيوندهای پايدار معروف هستند . دوپامين نقشی کليدی در جذب مردم به چيزهای لذت بخش مانند غذاهای خوب بازی می کند . اين ماده همچنين
    باعث می شود فرد معتاد نتواند از هروئين يا کوکائين پرهيز کند.
    تيم محققان تصميم گرفت موش های صحرائی را مطالعه کند چون اين موجود بيش از هر حيوان ديگری در بروز نشانه های عشق به انسان شباهت دارد . نر و ماده اين حيوان تنها پس از يک بار جفتگيری با هم پيوند دائمی برقرار می کنند.
    محققان دريافتند که پس از جفتگيری، دوپامين در مغز موش نر ترشح کرد و ناحيه ای موسوم به "نوکليوس اکامبنس" که در مغز انسان نيز وجود دارد را تحت تاثير قرار داد.
    اين تيم سپس فعاليت پروتئينی را که با ترشح دوپامين در مغز موش فعال می شود مسدود کرد آنها دريافتند که با اين کار موش نر ميل قوی خود برای ترجيح دادن جفت خود بر ساير موش های ماده را از دست می دهد . برندون آراگونا، سرپرست اين تحقيقات گفت که هرچند انسان ها متفاوت هستند اما سازوکار زيربنايی اين حالت در انسان مشابه موش صحرايی خواهد بود.
    کالين ويلسون، از انجمن روانشناسی بريتانيا، گفت: "عشق احساسی پيچيده است. بدون شک تغييراتی در سطح فيزيولوژی عصبی روی می دهد، اما مساله تنها به يک ماده شيميايی خلاصه نمی شود.


    بازگشت به آرشيو مطالب ديگران

    Wednesday, March 19, 2008

    از ديوارنويسيهای يک ديوانه - بدان و برو

    سکوت کمترين جزای دانستن است. بدان و برو


    Sunday, February 10, 2008

    از ميان خبرها - لپهای گل انداخته و سرهای تراشيده

    اين روزها اگر اندوه و آه رخدادهای تلخ و پياپی لحظه ای رهايمان کند، در ميان خبرها اظهار نظرها و اتفاقات مفرحی می شود ديد.

    يک - علی اشراقی نوه ی دختری آقای خمينی نيز از سوی شورای نگهبان رد صلاحيت شد! ايشان همان کودک مورد علاقه ی آقای خمينی بود که در بيشتر سخنرانيهای زمان جنگ در حسينيه جماران کنار آقا حضور داشت و چهره اش برای بيشتر بينندگان بيگانه نيست. علی اشراقی اظهار داشته در تحقيقات محلی در مورد ايشان از همسايگان سوالات تاسف باری پرسيده شده، نظير: آيا نماز می خواند؟ آيا روزه می گيرد؟ همسرش حجاب اسلامی را رعايت می کند؟ صورتش را اصلاح می کند؟ کت و شلوار می پوشد؟ سيگار می کشد؟! چه ماشينی سوار می شود؟

    سوال آخر البته گويا از همه مهمتر است! در نظر بگيريد ايشان بخاطر سوار شدن مثلا هيوندا بجای سمند رد صلاحيت شود

    دو - سيد حسن خمينی نوه ی آقای خمينی در ديدار با اعضای جبهه ی مشارکت ضمن ابراز تاسف از رد صلاحيتها گفت: اين تيغ تنها سر شما را نتراشيده بلکه بسياری از دوستان را در همه ی گروههای جامعه مشمول لطف خود قرار داده!

    بسيار تعبير دلچسبی بود! گويا شورای دلاکين زين پس مسئول کله ی ثبت نام کنندگان خواهد بود

    سه - سايت نوسازی از هواداران رئيس جمهور در مطلبی با تيتر "راز لپهای گل انداخته سيد حسن خمينی" آورده: جناب آقای سيد حسن خمينی، شايد ما نيز اگر در زمان دولت اصلاحات قدرت آن را داشتيم که برايمان يک ماشين ب ام و هشتاد ميليونی خريداری شود و از هوای بالای شهر تهران تنفس می نموديم و سونای بخارمان ترک نمی شد توفيق آنرا می داشتيم که با لپهای گل انداخته درد مستضعفين و محرومين را رصد کنيم.

    اين سوسياليسم پامناری هم گويا بجای آنکه بخواهد شرايط تنفسی خود را بهبود بخشد خرخره ی نفسکشان را هدف گرفته تا با عطر عرق پا سوسياليسم تنفسی را محقق کند! نه برادر دلسوخته! اگر واقعا دلتان سوخته، توليد و توزيع ثروت کنيد نه توزيع فقر


    بازگشت به آرشيو موضوعات روز

    Saturday, October 20, 2007

    فاجعه ذاتا فاجعه نيست

    فاجعه از آن رو فاجعه است که در لحظه اتفاق می افتد. آنچه فاجعه می دانيم اگر نرم نرم و در زمان اتفاق بيفتد، فاجعه نيست و عادی محسوب می شود. پس فاجعه بودن فاجعه از آن روست که در يک لحظه اتفاق می افتد.
    مردن چند هزار انسان در يک زلزله فاجعه است ولی مردن چند ده هزار انسان در سوانح رانندگی در طول سال فاجعه به حساب نمی آيد. پس در اين مثال، مردن ذاتا فاجعه نيست. بسياری اتفاقات و وضعيتها در زندگی ما اگر ناگهان اتفاق می افتادند، فاجعه محسوب می شدند، ولی چون نرم نرم اتفاق افتاده اند فاجعه ديده نمی شوند.
    در سال 1378 اگر يک شب اعلام می شد که از فردا هيچ روزنامه ی اصلاح طلبی حق انتشار ندارد و با بد حجابی مبارزه خيابانی می شود و بنزين سهميه بندی می شود و اساتيد تصفيه می شوند و عده ای آويخته می شوند و ... فکر می کرديم کابوس ديده ايم و صبح روز بعد در شهرها آجر روی آجر بند نمی شد، ولی همه ی اينها در هشت سال نرم نرم اتفاق افتاد و از اين پس هم اتفاق می افتد. فاجعه وقتی کند اتفاق بيفتد، به آن عادت می کنيم و انگار ديگر فاجعه نيست

    Sunday, October 14, 2007

    روزی، روزگاری، مسئله ای

    مسئله ای داشت که نمی توانست حل کند. ته دلش می دانست که نمی تواند حل کند و اين حل نکردن بنظرش حقارت بار و پيش پا افتاده می نمود. برای اينکه به آن مشکل فکر نکند مشکلات جديد و زياد برای خودش تراشيد و اطرافش پر شد از مسئله و شد يک کلاف سر در گم. آنچنان که پس از مدتی، ديگر فراموش کرد مسئله ی اول چه بود.
    او ماند و کوهی از مسئله، ولی راضی بود. چون آن مسئله ی پيش پا افتاده و حقير که کماکان حضور داشت، ميان مسائل ديگر گم بود و کمتر به چشم می آمد و حس حقارت به او نمی داد