Friday, January 29, 2010

نقطه ی آبی کم فروغ

کارل ادوارد ساگان اخترشناس و فيزيکدان آمريکايی در بخشی از کتابی به نام نقطه ی آبی کم فروغ عکس زير را که ناسا به تشويق او منتشر کرده، آورده است. اين عکس از سفينه وويجر يک و از فاصله شش بيليون کيلومتری گرفته شده و زمين را بصورت نقطه ای کم فروغ در فضا نشان می دهد. کارل ساگان در اين کتاب و با اشاره به همين عکس مطلب زير را می نويسد که ای کاش حاکمان نادان خونريز می ديدند و می خواندند:




دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است.
هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ی ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است.
به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود.
سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات بله٬ استقرار هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم..

Sunday, January 17, 2010

از مطالب ديگران - چه نبايد کرد

مطلب زير تحت عنوان "سبزها، چه نبايد کرد" به قلم ابراهيم نبوی از سايت راه سبز انتخاب شده. نظر به آنکه نگارنده ی سولاخی، اين مطلب را اشاره ای دقيق به بايدها و نبايدهای اکنون و چراغی فراراه جنبش سبز برای عبور از توفان سهمناک وقايع می بيند، مطلب عينا اينجا نقل می گردد:


هیچ سرنوشت محتومی وجود ندارد، که بگوئی حتما پیروز خواهیم شد یا هیچ راهی برای پیروزی وجود ندارد. آنچه با اطمینان می توان گفت این است که همه چیز به تلاش و کوشش و خردمندی ما و به رفتار طرف مقابل وابسته است. امر محتومی وجود ندارد که به اطمینان آن بتوانیم از پیش خود را برنده بازی یا بازنده آن فرض کنیم. اما می دانم و می توانم بگویم که برای اکنون جنبش سبز چه نباید کرد و کدام راهها را نباید رفت.


اول، اینکه ما بی شماریم و این بی شمار بودن از نظر منطقی حقی را به ما می دهد، از نظر معادله قدرت موضوع مهمی نیست، چه کسی اثبات می کند که حق همیشه پیروز است؟ و مردم همواره به آنچه حق شان است می رسند؟ حداقل نگاهی به وضع سیاسی انسان در بخش اعظم جهان نشان می دهد که دیکتاتوری و پایمال شدن حق ملت ها یک موضوع واقعا موجود است. آنچه مهم است این است که این جمع بی شمار باید تبدیل به قدرت شوند، هزار نویسنده به یک رسانه قدرتمند، هزار ایرانی مهاجر به یک تشکیلات ایرانی قدرتمند، ده هزار دانشجوی دانشگاه به یک تشکل فعال دانشجویی، اولین کاری که نباید کرد تک روی و جدا شدن از جمع و به تنهایی کار کردن است. وقتی که برای تشکیلات می گذاریم، معمولا و ظاهرا وقتی است که باطل تلقی می شود، اما عملا چنین نیست، ما ایرانیان به دلایل مختلف و بخصوص در این موقعیت تاریخی به اندازه کافی تحت فشار حکومتی هستیم که مهم ترین تلاش اش تشکیلاتی نشدن جنبش سبز است. ما باید دست های همدیگر را بگیریم، این همراهی و همدستی راز بزرگ پیروزی ما خواهد بود.


دوم، تضاد اصلی ما و حکومت، بر سر دموکراسی خواهی و دیکتاتوری است، کسانی که می خواهند به دموکراسی برسند، در یک سو قرار دارند و کسانی که می خواهند حکومت استبدادی موجود ادامه یابد، در سوی دیگر هستند، چپ بودن یا لیبرال بودن، مذهبی بودن یا مذهبی نبودن، در ایران زندگی کردن یا مهاجر بودن، در درون حکومت بودن یا بیرون حکومت بودن، اینها مسائل بعدی است، سبزها نباید دشمنان تازه برای خودشان بسازند، هر کسی مخالف دیکتاتوری است، می تواند در جبهه سبزها قرار بگیرد و هیچ کسی حق ندارد او را از این صف بیرون کند.


سوم، رفتار خشونت آمیز خط قرمز ماست. سابقه جنبش نشان می دهد که حکومت و پلیس سعی می کند که ما را به رفتار خشونت آمیز وادار کند، چون آن راه را می شناسد و می تواند بر آن اساس عمل کند. کسانی که راههای خشونت آمیز را تجویز یا به آن عمل می کنند نمی توانند در حوزه جنبش سبز قرار بگیرند. طبیعتا واکنش نشان دادن نسبت به رفتار خشونت آمیز را نمی توان مبارزه قهرآمیز نامید، این ما نیستیم که خشونت را آغاز می کنیم، ما فقط تا آنجا که دستگیر نشویم فرار می کنیم. ما فقط در صورتی می توانیم امید به پیروزی داشته باشیم که از خشونت اجتناب کنیم.


چهارم، ما در جنگ روانی قرار داریم، مخاطب جنگ روانی نیز مردم هستند. بهترین سلاح ما نیز حضور خیابانی و فریاد های بر سر پشت بام است، اما اسلحه ما در جنگ روانی رسانه است. ما در عین حال که باید هر کدام یک رسانه باشیم، اما باید به سوی تشکیل رسانه بزرگ و معتبر و قدرتمند حرکت کنیم. در چنین رسانه ای سردبیران وقتی موفق می شوند که دو نکته را رعایت کنند، توهین نکنند، و سانسور نکنند. آنچه نباید سانسور شود، شیوه تفکر دیگران است و آنچه نباید مورد اهانت قرار بگیرد، اعتقادات و شخصیت افراد است. سردبیری بدون کنترل تفکر دیگران موفق ترین و ساده ترین کار است. به نظر من رسانه های ایرانی براحتی می توانند در کنار هم قرار بگیرند و از همدیگر حمایت کنند. برای همکاری آنچه لازم نیست دوست داشتن دیگری است و آنچه لازم است احترام گذاشتن به اوست.


پنجم: " ما" یعنی " جنبش سبز" باید موضوع گفتگوی رسانه ها باشد. نوشتن علیه دیکتاتوری و افزودن بر شمار حامیان و مخاطبان جنبش سبز، باید هدف اصلی ما باشد. من نمی توانم وقتی را که برای نوشتن علیه دیکتاتوری صرف کنم، برای پاسخ دادن به منتقدان جنبش سبز صرف کنم. دولت و پلیس اینترنتی تمام تلاشش را می کند تا مخالفان را به جان هم بیاندازد، اما ما نباید این بازی را بپذیریم و آن را ادامه دهیم.


ششم، اینترنت بهترین دفتر کار برای جنبش سبز است. داوطلبان بسیار زیادی برای کمک به جنبش وجود دارند و یک مهارت مهم و مورد نیاز سازماندهی نیروهای داوطلب است. نیروی داوطلب می تواند مشکل پول را به عنوان مشکل مهم جنبش سبز حل کند. ما نمی توانیم و نمی خواهیم در هیچ حالتی روی پول خارجی حساب کنیم، به همین دلیل باید یاد بگیریم چگونه از سرمایه اجتماعی به نام داوطلبان، کار تولید کنیم.


هفتم، تحمل کردن دیگران، به معنی یکی شدن با آنان نیست. وحدت در یک جنبش ملی در عین اینکه ضروری ترین موضوع است، اما بی معنی ترین واژه نیز هست. ما معمولا سعی می کنیم با ایجاد احترامات فائقه مثل " استاد سازی"، " رهبر سازی" و " مرجع سازی" یا " روشنفکر سازی" مخالفان مان را وادار به وحدت حول محور یک فرد کنیم، در حالی که باید رفتار شرقی خود را تغییر دهیم. ما برای همبستگی نیاز به یکی شدن و شبیه شدن نداریم، ما فقط باید بدانیم که یک نفر موقتا نماینده ماست و تا وقتی نماینده ماست ما از او حمایت می کنیم. این ما هستیم که رهبران مان را می سازیم و آنها را نماینده خودمان می کنیم تا کارمان راحت تر شود، اما همین رهبران هم باید برای ماندن در موقعیت رهبری تحمل همه اندیشه های مخالف را داشته باشند، وگرنه چه دلیلی داریم که خود را در جنبش سبز تعریف کنیم. ما نیاز به مردان بزرگ نداریم، مردان بزرگ در دموکراسی خطرناک ترین موجوداتند، آنها دیکتاتورهای آینده اند، ما نیاز داریم که به اختلافات مان احترام بگذاریم و دیگران را علیرغم اختلافی که با آنان داریم بپذیریم.


هشتم، نوشته اکبر گنجی را به نام " فروپاشی رژیم یا فروپاشی جنبش" بخوانید، اگر یک کار را باید بکنید، همین یک کار است. آن را جدی بگیرید. کلید بسیاری از درهای بسته ما در دست های اوست، درها را باز کنیم و پیش برویم.


بازگشت به آرشيو مطالب ديگران