Tuesday, July 14, 2009

از ميان خبرها - به حشره ای شک کن که در لباس من خزيده بود

عبدالجبار کاکایی از شاعرانی است که در تلویزیون زیاد می‌آمد و مجری بعضی از برنامه‌های تلویزیونی بود و در این انتخابات از موسوی حمایت کرده بود. کاکايی چند روز پيش نامه ای خطاب به پسرش نوشت با عنوان "برای پسرم که امروز بی‌گناه سیلی خورد". اين نامه در وبلاگ شخصی او با نام سالهای تاکنون منتشر شد:

این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای جنگی که بود برای تن های تکیده در لباسهای خاکستری برای آرامش مادرانم در آوار بمب برای هیجان پدرانم در آشوب مرگ . این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای آفتابی که بی نیاز از دلیل بود .
از جنگ که برگشتم پیراهن خاکستریم را آویختم به دیوار خاطرات و به زندگی با مردمی سلام گفتم که عطر شناسنامه هایشان در مشام جانم بود و اسمم در میان اسمهایشان بالید و کم کم بزرگ شد .با گریه هایشان گریستم و با خنده هایشان خندیدم .
و امروز کنار من بودی و بی گناه سیلی خوردی از کسی که لباس خاکستری مرا پوشیده بود مقابل چشم حیرت زده ی من سیلی خوردی در بی پناهی و ناچاری وخدایی که تنها دوستت بود دید که بی گناه سیلی خوردی از حشره ای که در لباس من خزیده بود همان لباسی که من به دیوار خاطراتم آویخته بودم.
و آن لحظه اندیشیدم کاش پس از جنگ سوزانده بودمش تا تنپوش بلایی چنین نمی شد.
پسرم
به تن های تکیده ای که در لباس من سالهای پیش جنگیدند شک نکن . به قهرمانان قصه های من شک نکن . به رودخانه های خون آلود اروند و کارون شک نکن به تن های مجروح تنگه ی چزابه شک نکن به بدنهای خاک آلود دشتهای مهران شک نکن فقط به حشره ای شک کن که در لباس من خزیده بود .

1 Comments:

Anonymous آمازَن said...

روز 88.3.24 ، در کوچه ای بالاتر از میدان فاطمی ، پسری درشت هیکل هنگام هجوم نیروهای یگان ویژه به درهای بسته بر می خورد و چند ضربه باتوم(از نوع برقی) نثار او می شود.مردم به کمک او می شتابند و او پس از اندک دقایقی با بغضی که نهایتا به گریه می انجامد به آنها می گوید :" پدرمن 20 سال پیش جانش را به این دلیل نداد که امروز مرا به این شکل کتک بزنند."

4:04 AM  

Post a Comment

<< Home