Monday, June 08, 2009

چند نفس پيش از پرتگاه. سقوط يا ترمز

لحظاتی نفس گير را می گذرانيم. شايد نه آنها که با پرچمکها و نوارهای سبز موسوی و نه آنها که با عکسهای کريه احمدی نژاد و پرچمهای مثله شده ی ايران، شادمانانه در خيابانها بوق می زنند، ندانند بسوی چه آوردگاه تاريخی پيش می روند. پرتگاهی بسوی استبداد مطلقه و سرکوب و خفقان و دروغ يا فرصتی و تنفسی برای باز آزمودن يک تجربه و جلوگيری از سقوط محتوم.

بيشتر آنها که چهار سال پيش در آزمونی آسانتر، اشتباهی تاريخی کردند و با تصور اينکه قهر با صندوقهای رای تغييری رو به جلو در وضع موجود خواهد داد يا اسکندری يا سيوشانسی را در خواهد رساند، امروز پشيمان و خجل بسوی آزمونی دشوارتر و مرگبارتر می روند. گوشمان هنوز از آن مباحث روشنفکرنمايان در رنج است. دوستانی که بدون شناخت و درک درست توده ها، گويا کشف بزرگی کرده بودند و متوجه شده بودند که اين قانون اساسی ايراد دارد و از دل آن آزادی بيرون نمی آيد! اما فراموش کرده بودند که اين مسئله، مسئله ی عوام نيست. از ياد برده بودند که تفاوت اصلاحات و انقلاب چيست. نمی دانستند که قهر با صندوق، می تواند طومار همين مختصر جمهوريت و منفذ حکومت را در هم پيچد.

جمهوريتی که در اين چهار سال به سختی زير ضرب رفت و به لطف بعضی تضادهای درونی کانونهای قدرت بجا ماند، اما هيچ تضمينی نيست که در پس اين واپسين روزها و با وقايع رخداده ی اخير چيزی از آن بجا ماند.

متحجران در اين روزها نشان داده اند که به هر قيمتی که شده می خواهند بر اريکه باقی بمانند. با عوامفريبی و قربانی کردن هر چيز ممکن. روزهای سياهی در پيش است. روزهای سياهتری در پيش است. تنها روزنه ی اميد خالی نکردن خيابانها و صندوقهاست از آراء سبز. گويا شيخ اصلاحات خطر را بدرستی درک نمی کند که هنوز در ميدان مانده. با همه ی وجود اميدوارم در روزهای واپسين او با کنار رفتن به نفع موسوی جلوی شکستن آراء اصلاح طلبان را بگيرد که اين تنها راه بقاست.

در اين لحظات مسئله مسئله ی بقاست. پس به موسوی رای می دهم. نه برای اينکه به او اعتقاد دارم. نه برای اينکه دهه ی شصت را از ياد برده ام. نه برای اينکه به قانون اساسی اعتقاد دارم. برای اينکه بمانم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home