Tuesday, January 02, 2007

رابطه ی ايمان با دار

-من زندگی ام را بعنوان يک سياستمدار نظامی با جنگ، آغاز کردم. پس مرگ مرا نمی ترساند. ما به بهشت می رويم و دشمنان ما به قعر جهنم...
از واپسين جملات صدام بود پيش از اعدام.

ايمان با جوخه و دار قرابت عجيبی دارد. دار محکی ست برای ايمان. جوخه گواهينامه ی ايمان است. اين آزمايش سخت در طول تاريخ قبول شدگان و مردودهای فراوان داشته. صد البته از ديد نگارنده نه قبول شدنش فضيلت است و نه مردود شدن. نه ايمان فضيلت است و نه بی ايمانی. برای جلوگيری از سوء تفاهم ابتدا بايد واژه ی سنگين و باردار ايمان را از ايمان مذهبی جدا سازم. ايمان يعنی باور و يقين درونی به هر چيز و شخص با ايمان يعنی کسی که به آنچه می انديشد، می گويد و می کند يقين دارد، تا پای جان.
آيا يقين دارد؟ جوابش پای چوبه ی دار يا جوخه ی اعدام مشخص می شود. آنجا که محضر مرگ است. مقابل دار می لرزد يا محکم می ايستد؟ می گريد يا لبخند می زند؟ ضجه می زند يا شعار می دهد؟

  • صدام از مرگ نهراسيد. هيتلر هم از مرگ نهراسيد. خلبانان ژاپنی عمليات کاميکازا و سامورايی ها هم از مرگ نمی ترسيدند. بسياری اعداميون سياسی کشور خودمان هم از مرگ نهراسيدند. کسی که هواپيمای مسافربری را به برج تجارت جهانی کوبيد هم از مرگ نهراسيد. همگی آنها در يک چيز مشترکند و آن اينکه به چيزی ايمان داشتند.
  • صدام به مرگ لبخند زد و آيه های آخرش را هم خواند. آيا صدام واقعا به مرگ لبخند زد؟ به گمان نگارنده صدام نه به مرگ، بلکه به جاودانگيش لبخند زد و به تصويری که از خودش در تاريخ ترسيم می کرد.
  • صدام و هيتلر هردو نظامی بودند. نظامی با گلوله و زخم و مرگ خو می گيرد. فرشته ی مرگ هميشه در اطرافش پرواز می کند. تعريف نظامی از مرگ تعريفی ديگرست. فاصله ی نظامی با مرگ و با کشتن يکی ست: فشار انگشت بر ماشه.
  • بنابراين به نظر نگارنده نه نهراسيدن از مرگ فضيلت است و نه ايمان. خصوصا ايمانی که کشتن انسانها را تجويز می کند.
    اين روزها اظهار نظرهايی در کوچه و بازار می شنوم که حداقل عارضه اش قلقلک است! می گويند صدام مرد بود! چه مردی! صدام نترس بود. صدام مسلمان بود. صدام قهرمان بود...
    چه آسان در هم می ريزند و به هم می پيچند اين معيارهای اخلاقی!
    صدام فقط نظامی بود و با ايمان. اينرا پای دار هم نشان داد.

    0 Comments:

    Post a Comment

    << Home