Friday, December 15, 2006

لا يطير العصفور!

لا يطير العصفور بجناحيه، بل بجناحين
به ياد می آورم زمانيکه آن معلم عربی دوره ی راهنمايی با آن لبخند لای دندانهای کرم خورده و عينک ته استکانيش که يک ترک خفيف هم خورده بود (چه بسا در اثر موج انفجار) اين جمله را برای آموزش مثنی در زبان عربی از روی کتاب می خواند، مثنی را خوب ياد گرفتيم. استاد هر از گاهی که برای مرخصی از جبهه بر می گشت، چند درس عربی را يکجا به خوردمان می داد و بر می گشت. بگذريم.
جمله خيلی ساده بود. گنجشک با يک بال پرواز نمی کند، بلکه با دو بال پرواز می کند. مطلب غامضی نبود. از واضحات بود و مطرح شدنش مثل بابا آب داد بود. آن موقع ها در ذهن ساده ی ما پرواز، فقط پرواز بود و بال زدن يک پرنده. يک، فقط عدد يک بود و دو فقط عدد دو. منظورمان از حرفی که می زديم، همانی بود که می گفتيم.
خيلی گذشت که آرام آرام بفهميم هر جمله حداقل دو بعد دارد. اولی چيزی ست که گفته می شود و دومی دليل و چرايی گفته شدنش. خيلی گذشت تا بيان استعاری ذاتيمان شود و در مکالمات روزمره مان راه يابد. برای استعاری حرف زدن و پيچيدگی در زبان شاعر بودن لزومی ندارد انگار. زندگی در سرزمين شاعران بزرگ کافی ست.
اينجاست که وقتی بعد از سالها خوانده ها و شنيده ها و ديده هايمان را به ياد می آوريم و بازنگری می کنيم، جور ديگری می خوانيم و می شنويم و می بينيم و می دانيم.
ياد ماهی کوچولوی صمد بهرنگی هم اينجا به خير باد.
خلاصه آنجا منظور آموختن مثنی نبود! بهانه اش آن بود. منظور نه عصفور بود و نه جناحيه. منظور حديث کهن پرواز و آزادی بود و ديالکتيک مستتر در عدد دو.
فعلا که لا يطير العصفور! چه با يک بال و چه با دو بال. عصفور در قل و زنجيرست با دهانی که با چسب زخم بسته شده

0 Comments:

Post a Comment

<< Home