Monday, December 04, 2006

جمود ذهن و اينرسی انديشه

جوانتر که هستيم همه چيز فصل اول است! انديشه فصل اول است. تجربه فصل اول است. رابطه و باور وشناخت و درد فصل اول است. همه چيز سرعت دارد و شتاب. هرگونه تغيير بی هيچ تاوانی و با کمترين انرژی انجام می شود. وقت شلتاق است و از شاخه به شاخه پريدن. به همان اندازه که شتاب گرفتن برق آساست، ترمز کردن و مسير ديگری پيش گرفتن نيز سهل است. سبک است ذهن. همه چيز روان است.
زمان که می گذرد، جرم می گيرد اين ذهن. چاق می شود. پر از آزموده و مطلب می شود. به فصلهای جلوتری می رسيم. سنگين و لخت می شود. اينجاست که ترمز می کنی، ولی او می رود! حرکت می کنی، ولی او تکان نمی خورد. جرم ذهن، اينرسی سنگينی ايجاد می کند. تازه اگر به جان ذهن بيفتيم و شخمش بزنيم و سبکش کنيم و پيروزمستانه گمان کنيم که ايستاد يا حرکت کرد، با اندک تکانی در می يابيم که جرم سنگين و اينرسی بالا کماکان هست، چرا که تنها در ذهن نبوده. در فضا و هاله ی اطرافمان هم تنيده. به ياد می آوريم که با همان انديشه ای که شخمش زديم، خانه مان را چيديم. دوستانمان را برگزيديم و شغلمان را. جايی که ايستاده ايم ديگر جای سنگينی ست. جرم دارد و در مقابل هر تغييری مقاومت می کند. کنار راه رفته ايستادن هميشه سنگينی همه ی راه را با خود دارد. اينجا ديگر شخم نمی طلبد. پوست انداختن می خواهد و به بيابان يا دريا زدن. مرد بيابانی می خواهد يا دريايی.

حال اين جرم و سبقه ی ذهنی را کمی تعميم دهيم. ملتی بی تاريخ و فرهنگ مثل آن جوان است و ملتی با تاريخ ديرين مثل آن چاق گيسو سپيد. اين سنگينی گاهی جرنگ جرنگ زنجير می شود بر پا. هرچه ترمز کنی، می رود و هرچه فشار دهی، تکان نمی خورد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home