Wednesday, November 22, 2006

کباده کشی با واژگان - به بهانه ی نقد يک دوست بر سولاخی

دوستی بر من منت نهاد و شازده وار نقدی آبدار تقرير کرد بر سولاخی. مکتوب ايشان بر سولاخی، پيش از آنکه جوابيه بطلبد،مقدم بر هر چيز امتنان می طلبد از آن روی که سولاخی تا آن مرتبه جدی انگاشته شده و رنج خواندن و موی برکشيدن و شخودن گونه با ناخن خويش بر دوست نازنينم هموار کرده. و لاجرم از آنجا که دور از ادب است که مکتوب با ارزش اين دوست را با سکوت يا گفتگوی پامنقلی جواب گويم، رنج نوشتن مطلبی نه در دفاع از سولاخی بلکه در راستای ارج نهادن بر رنج ايشان بر خود هموار می سازم.
مطلب نخست اينکه آنچنان که زير پا نهادن و دهن کجی به ميراث گرانبها و کهن زبان و ادبيات ما جايز نيست و صد البته گونه شخودن می طلبد، روی برتافتن از زبان و ادبيات غنی مردم کوچه و بازار صرفا با اين دستاويز که نمی دانند و خطا می روند روا نيست. زبان کارگاهی بزرگ است که نويسندگان در مقام تاثير گذاردن بر آن نشسته اند نه سازندگان آن. آتش گدازنده ی اين کارگاه نه در پستوی شاعران، بلکه در همان خيابان و بازار و تاکسی افروخته است. چه ما برتابيم و چه بر نتابيم. ساختهای ادبی نابی در همين حوزه ی ممنوع و غير فاخر اتفاق می افتد که در مخيله ی فاخر هيچ شازده ای راه می نتواند يافت. اين ساختها که ذکرش رفت، گاه هم زبان را در می نوردد و هم انديشه را و نتايجی بسيار نغز ارائه می دهد. پس در اين وادی ميانداری بايد. وجود خواص و عوام در فرهنگ ما چيزی به قدمت تاريخ است. انديشه ای که در گذشته ی دور نجبا و موبدان و رزم آوران را از برزگران و دهقانان جدا می کرد و امروز شازدگان و ثروتمندان و دولتمردان را از مردم کوچه و بازار جدا می کند. بدا که شبحی از اين انديشه روشنفکر را از عامه ی مردم جدا کرده. چنين انديشه ای را بايد شست. زبان در ميان مردمان پيش می رود و ديگر می شود، بی آنکه وقعی به خاموشباشهای پر غريو شازدگان گزارد. کوره ی کارگاه زبان، همانا در کوچه و برزن ها افروخته می شود نه در پستوها. آنچه در اين کوره ی گدازنده خلق می شود بازتاب دهنده ی روح جمعی ست. روح جمعی همانند روح يک فرد می تواند شاداب باشد يا غمين. می تواند خردمند باشد يا مجنون. و می تواند صد البته مريض باشد. و اين بيماری چنانکه رخ دهد به پستوهای يکايک ما سر می زند. می توان آنرا ناديده انگاشت، و خود را مبرا دانست، ولی اين تبرا به نظر نگارنده ی اين سطور پاک نمودن صورت مسئله است، چون رهايی از آن فارغ از رهايی روح جمعی متصور نيست.
مطلب دوم اينکه آسيب شناسی جامعه ی امروزين ما و هدف قرار دادن عرفان زدگی قرن 9 و قرون موخره و فراخوان به خردگرايی قرون 4 و5 موضوعی آشنا و صد در صد درخور توجه است. ولی نبايد فراموش کنيم که ميهن ما سرزمين شاعران بزرگ است. ديوان حافظ قرنها کنار کتاب قران بر سر تاقچه ها گذارده شده. اين جايگاه، صرفا يک جايگاه نمادين نيست بلکه آثارش در زندگانی روح جمعی جاری ست. حتا در کوچه و خيابان می توان اثرش را ديد اگر نيک بنگری. آنچه از اين فرهنگ در کوچه و بازار جاری شده، رندی ست. ما آموخته ايم رندی پيشه کنيم در مقابل گزمه گان و داروغه ها. اين رندی همچون سپر بلايی جاری می شود، هرگاه در تاريخمان گزمه گان و داروغه ها تعزير می کنند. اين روشی ست که روح جمعی در پيش می گيرد، و يک روش تدافعی ست. در چنين شرايطی تنها بر کوس خردگرايی کوبيدن چون زمزمه ای ست در چارراهی شلوغ.

مطلب آخر اينکه سولاخی آنچنانکه از هيئتش پيداست، يک روزنه ی حقير و بی داعيه بوده ست در تقرير گوشه ها. نه داعيه ی زبان داشته و نه داعيه ی ادبيات. گوشه هايی آورده در خاطرات و انديشه ها و ديده ها با زبانی ساده و فضايی شخصی و خودمانی، آنچنان که طبيعت چنين رسانه ای ايجاب می کند و آنچنان که طرز مواجهه ی نگارنده با اين رسانه ايجاب می کند. چنين روزنه ای درخور چنان کباده کشی با واژگان نيست. چنان کباده کشی و عمليات پهلوانی که با متون نبش قبر شده و فاخر در مذمت اين روزنه صورت گرفته به هياهويی برای هيچ بيشتر ماند. جای کتمان ندارد و مطلب غامضی نيست که نوچه پروراندن و دلبران تاق و جفت دست و پا کردن و صفر مختصات زمينيان شدن بر فاخرانی که اهن و تولوپی دارند برازنده تر می نمايد تا فروتنان و روزنه بانان. پس به جای شخودن گونه ی خويش و خويشان آنچنانکه ديری ست سيره ی بيمار جامعه ی اهن و تولوپيان شده، بياييم آن کنيم که به کار آيد. آن کار شايستنی لاجرم کباده کشی نيست، از آن دست که در زير سنگينی اش استخوانهای نحيفمان ترک بردارد. هدفگيری ميل پرچم خرد دوستان با توپ 180 هم نيست! گوشه ای گرفتن است از ديد نگارنده ی اين سطور. و ما گوشه ای گرفتيم و سوزنبان قطار خويش شديم..
در پايان باز جای امتنان دارد از دوست عزيزی که برای خواندن تکه پاره های سولاخی وقت گذاشته و البته گوشه هايی از انتقادهايش را به کار بستم.
الاحقر! - سولاخبان

5 Comments:

Blogger آلما said...

خوب گفتی. هستمت.

9:32 AM  
Anonymous Anonymous said...

مرقومه‌شان زیارت شد. ایام به کام باد. شازده

5:24 PM  
Anonymous Anonymous said...

آخه کارلوسم، عزیزم! تو دیگه چرا؟ یعنی ادبیات به قول تو پر و پیمون فولکلورمون رو که زیر و رو کنیم و بچلونیم، ته تهش هیچی پیدا نمی شه که توش از اعضای شریفه اسمی برده نشده باشه؟ خوب خود تو که داعیه دفاع از فولکلور رو داری، یه کم قلقلک نمی شی از کار خودت و حرف خودت و تضاد آشکار بینشون؟ و بر فرض، اگر هم اینطور باشه، و باز به قول خودت، این ادبیات فولکلور نشونه روح جمعی جامعه باشه و روح جمعی جامعه هم بیاد بگرده ما رو پیدا کنه و گریبانمون رو بگیره و دچارمون کنه، پس یعنی خودمون هم انگار قبول داریم یه مریضی هایی داریم که البته روح جمعی انداخته به جونمون! خوب عزیزم، راهش که این نیس که هی خودمون بهش دامن بزنیم و با افتخار ارائه اش کنیم! راهش دوا درمونه

11:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

آخه کارلوسم، عزیزم، تو دیگه چرا؟
آخه تو که این قدر خوشگل از ادبیات غنی فولکلور ما دفاع می کنی و محکم پشتش در میای، یعنی جدی جدی هر چی زیر و روش کنی و بچلونیش، هیچی توش گیر نمیاد که از اعضای شریفه اسمی توش نباشه؟ اینه اون ادبیات جونداری که از ذهن هیچ خردگرای پستونشینی در نمیاد؟ آخه این ادبیات حامی ای مثل تو نخواد، کی رو باید ببینه؟

11:20 AM  
Blogger سولاخبان said...

دوست نازنينم، گمان نمی کنم کسی به بنده و جنابعالی حق وکالت يا قباله ای داده باشد دال بر اينکه سخنگوی ادبيات فولکلور يا فاخر باشيم. زبان گويای ادبيات و آنکه سره را از ناسره باز می شناسد يک قاضی ست به هيئت زمان. مطلبی که من نگاشتم به چالش کشيدن يک انديشه بود نه دفاع از سولاخی. آنچنانکه گفتم سولاخی داعيه ی ادبيات ندارد و در گوشه ها سير می کند. سولاخی مصداق هيچ چيز نيست جز سولاخی. ما نيز سخنگو و قائم مقام هيچ ميراثی نيستيم جز مکتوبات خويش. بقيه را می توانيم نقد کنيم و دفاع کنيم، ولی سخنگو نيستيم! در زمينه ی دوا درمان هم به چشم. با يک متخصص امور اعضای شريفه مشورت می کنم! روزگار خوش

12:43 PM  

Post a Comment

<< Home