Saturday, November 18, 2006

طنز- چند مطلب منباب فرزند

فرزند اصولا برای ما ايرانيها جايگاه ويژه و پر رنگی داشته و تا حدود زيادی هنوز دارد. حالا با در نظر گرفتن اين فضا و هاله که حول موضوع فرزند در فرهنگ ما هست اين چند مطلب را بخوانيد:
يک - در يک محفل کارمندی، يک زن کارمند داشت با حرارت در مورد موضوع تغيير ساعت کاری صحبت می کرد. در بين صحبتها گفت: آخه من اون ساعت تعطيل بشم، وسايلمو بگيرم يه دست، اين بچه هم که مثل دست شکسته به گردنم آويزونه(!)، برم تو سرما وايسم تو صف اتوبوس...
دو - در يک محفل خصوصی پسری در حاليکه ليوان مشروب دستش بود، يک سيگار روشن کرد. پدرش سری تکان داد و با اشاره به پسرش، رو به ما گفت:نگاه کن تورو خدا! شتر بزرگ کرده بودم، الان کلی قيمتش بود! کيلويی خدا تومن می خريدن..
سه - يک باغبان که به سختی روزگار می گذراند و به تازگی پسرش زن طلاق داده بود و بيکار برگشته بود خانه ی پدرش به ما می گفت: ای خاک بر سر من. چنار کاشته بودم بهتر از اين بی پدر بود!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home