Wednesday, November 29, 2006

از ديوارنويسيهای يک ديوانه- من اون بستنی رو می خواستم

بچگی، يه روز در مغازه ای يه بستنی خواستم. برام نگرفتن. هر کاری کردم برام نگرفتن. الان هر قدر بخوام از اون بستنی می تونم بگيرم. ولی حتا اگه يه مغازه ی بستنی فروشی هم بگيرم، فايده نداره. چون من اون بستنی رو می خواستم. همونی که برام نخريدن.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home