Thursday, December 21, 2006

واژگان هم حرمت و شناسنامه دارند بی انصافها

می شنيديم شهيد. از زمانيکه ما چشم باز کرديم و دستان چپ و راستمان را از هم باز شناختيم اين واژه را می شنيديم. در مخيله ی تر و تازه ی ما که هر واژه تازه تعريف می شد و فضا و هاله پيدا می کرد، اين واژه رسانه ای بود. حکومتی بود. دور بود و لوث بود. رنگ غير واقعی و دروغ داشت. منفی بود. زمان گذشت و ما می آموختيم و واژگانمان فضا می گرفتند. همان موقعها بود که روزی در کتاب هوای تازه ی شاملو به شهيد برخورد کردم.
خوابيد يا بيدار، شهيدای شهر...
اين شهيد خيلی فرق داشت. حکومتی نبود. دور نبود. می توانست من باشد و می توانستم او باشم. مرگی ديگرگونه بود. اينجا بود که پی بردم اين واژه در طی بيست و اندی سال ناقابل کاملا شناسنامه عوض کرده. زمانی آنچنان باشکوه و پر طمطراق بوده که به چنان شعری راه يافته و اکنون دستاويز نامردمان شده. واژه ی شهيد اخته شده. چند نفر هوای تازه می خوانند و چند نفر تلويزيون می بينند؟ واژه ی شهيد به چنان منجلابی افتاد که رهايی از آن برايش ديگر ناممکن می نمايد. جای مهمی ست زبان. زبان يک ملت بازتاب روح جمعی ست. وقتی تمسخر نام کسانی را که چه بسا برای دفاع از مرز و بوم خود جنگيدند بر نام کوی و برزنها می بينم، شهيد در ذهنم اندوهگينانه تکرار و تکرار می شود. ميان مردمان حرمتی ندارد ديگر. جوک برايش می سازند و نامش را به اکراه برای ناميدن کوچه و خيابان می برند.
آنچنانکه هر هويتی و هر شناسنامه ای ديگرگون شده، واژگان هم از اين تاخت و تاز مصون نماندند و رنگ عوض کردند و رنگ باختند. دريغ از آن واژگان باشکوهی که به استهزاء و حضيض کشيده شدند. شکمی شدند.
وقتی در ليستهای انتخاباتی به نام رايحه ی خوش خدمت برخورد کردم بی اختيار به ياد شهيد افتادم. واژگان هم شهيد می شوند. رايحه، واژه ای چنان زيبا و روح نواز ديری نخواهد پاييد که با سيفون و خلا و عرق پا و مدفوع هم فضا شود.
دريغ از واژگان.
آخر بی انصافها، واژگان هم حرمت و شناسنامه ای دارند و خوش سلطنتی دارند برای خود، پيش از آنکه شما نامردمان به خفتشان اندازيد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home