Monday, April 02, 2007

اندر احوالات انتظار

منتظر، موجود ابلهی ست!
انتظار می فرسايد. انتظار از درون می خورد و پوک می کند.
فرهنگ انتظار، فرهنگ تسليم و بی عملی ست. فرهنگ بی خويشتنی ست.
منتظر، نادان است. منتظر، سوخت لازم برای درجا زدنش را از انتظار می گيرد.
دری وری گفتن هميشه هزينه دارد. منتظر، موتوری ست که وروديش اميد ناشی از بلاهت انتظار است و خروجيش دری وری!
دريغ از سرزمينهای حاصلخيزی که شيره ی جانشان را بايد بابت بهای انتظار و دری وری بپردازند و سوخت شوند.

اين مثل تداعی معانی عجيبی با انتظار دارد:
رئيس يک تيمارستان متوجه شد که چند وقتی است ديوانه ها در حياط، جلوی سوراخ بشکه ای صف می کشند و به نوبت داخل آنرا نگاه می کنند. روزی رفت و ته صف ايستاد و وقتی نوبتش شد داخل بشکه را از سوراخ نگاه کرد، ولی هيچ نديد. به ديوانه ای گفت: من که داخل آن بشکه چيزی نديدم! ديوانه گفت: ما ماههاست آن داخل نگاه می کنيم و هنوز هيچ نديده ايم! تو يک روزه می خواهی ببينی؟!

داخل آن سوراخ هيچ نيست، ولی انگار صفی به درازای تاريخ و عمر بشر پشتش کشيده اند!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home